چشم هایم را می بندم * تو را به یاد می آورم * تویی که منجی وصال عشق بین جهانیانی * و همانند یک آب زلال که در وصف نمی گنجی * ای مونس دل بی قرارم * ای آفتاب روشن کننده ی دل بی قرارم * بتاب بر دلم تا به یاد آورم که کسی هست که من باید انتظارش را بکشم * منجی عشق دلم توبودی * دریای وجود بی کرانم تو بودی * می بینم نشانه های ظهورت را * اما چه کنم که من راهی جز صبر ندارم * آن هم برای منجی عالم * انکار که هستی * در کنار من * تنها نیستم * وقتی کنار منی * راهی جز اطاعت ندارم * دلم همچنان هوای تو را می خواهد * مثل معشوقی که چشم انتظار آمدن مجنون است * در نماز هایم به یادت هستم * و در تمام لحظاتم تو را حس می کنم * و احساس می کنم تو را می بینم * که در کنار من پا به پا در تمام خوشی ها و ناخوشی ها باز هم به یاد داری آن بنده ی منتظر را * امید دارم به آینده ی روشنی که امکان دارد من یکی از آن افرادی باشم که لحظه ی ظهورت را می بینم * می دانم که اینک بهترین کار انتظار و دعاست * انتظاری که برای من جزوی از زیبا ترین و شیرین ترین لحظات عمرم است * در تلاتم های ذهن محدودم نمی توانم توصاحب الزمان را آنگونه که شایسته است بشناسم اما شاید تو بتوانی من بنده را بشناسی و در آن دنیا شفاعتم را بکنی *